نگاهي به شيوه ي کار ابوالفتوح رازي در تفسير قصص قرآني (1)




درآمدي بر تفسير قصص قرآني

(مولوي)
انديشه درباره ي داستان آفرينش از پيدايي هستي در بطن نيستي گرفته تا آفرينش آفتاب و ماه و ستارگان، ابر و باد و هفت آسمان و هفت زمين و درياها و خشکي هاف کوه ها و دشت ها و گياهان و حيوانات، هر کدام داستاني داردف اما داستان خلقت آدم، داستان داستان ها در کتاب سراسر شگفت آفرينش است. قصه هاي انبيا و اقوام گذشته، عصيان و ايمان بني آدم، انذار و عقوبت، بشارت و ثوابف دوزخ و بهشت عذاب و رحمت، همه و همه آيه هاي رحمت و عبرتند. زيباترين قصه ها و رساترين اندرزها در آينه ي آيات قرآن بر ما پيدا شده و تکان دهنده ترين کيفرها و شيرين ترين پاداش ها در قالب تصاوير سور کلام الله بر مان نمايانده شده است. اين داستان ها جملگي براي تنبيه و تربيت و رشاد ما نازل شاده اند. پس حق آن است که سخن نيوش قصه پرداز خلقت و برچيننده ي دانه هاي حکمت باشيم؛ اين کمترين پاسداشت حرمت و عزت کلام آن سخن آفرين است.
از جمله قصه هاي مفصل قرآني که در تفاسير به اشکال مختلف تشريح شده و از جمله ي بحث برانگيزترين قصه ها در تفاسير به شمار مي آيد داستان آفرينش و پيدايي عالم خلقت آدم است. اين حکايت اشکال متعدد و متنوعي دارد. قصه ي آفرينش بشر طاهرا در بدو امر به دست سوميران ساخته و پرداخته شده است و داستان هاي بابلي آن را تکميل کرده است و ضمن اعمال تغييراتي در اصل سومريآن، موضوع بحث حکماي بابل واقع شده، مرحوم خزائلي درباره ي نحوه ي انتقال افسانه ي آدم و حواي سومري-بابلي به قوم يهود مي نويسد:
يهوديان در مدت اقامتخود در بابل با اين قصه آشنا شدند و مطابق با ذوق خويش در داستان تصرفاتي کردند و در زمان شروع رشد ملي خود به منظور اين که براي قوميت خويش ريشه ي کهن داشته باشند تورات را با داستان آدم و حوا شروع کردند و با قصه ي موسي (ع) مؤسس دين يهود، خاتمه دادند(خزائلي، اعلام القرآن، ص 36و37-چاپ چهارم، تهران، 1371).
اين قصه با ديگر اخبار و حکايات تورات از طريق يهوديان مهاجر در عربستان رواج يافت. قرآن مجيد که مصدق کتب آسماني پيشين است و قصد ارشاد مؤمنان و ترغيب آنان به سرگذشت هاي واقعي را دارد زوايدي را مي زدايد که بر اين حکايت اصيل و عبرت آموز بربسته اند و با اشارات اجمالي، اضافات بهره و جعليات بي بهره را به دور مي افکند. آنچه از اين قصه در قرآن آمده، سره و سودمند است و مفسراني که شم داستان سرايي آنان بر دانش شرح و نقد وعلمشان در تفسير قصص قرآن مي چربد، علاوه بر آ« که مرتجعانه و متحجرانه دست به دامان کتب تحريف شده اي چون عهدين (تورات و انجيل) و تفسيرهايي چون تلمود و سان هدرين شدند براي تکميل و تزيين هر چه بيشتر اين افسانه ها مطالبي از خود نيز بر آن افزودند (همان).
اين اضافات و جعليات به گونه اي رو به تزايد گذاشت که سيماي حقيقت از ميان ابرهاي تيره ي جعل و دروغ پيدا نبود. اين رويکرد ناصواب پاره اي مفسران قصص قرآن مجيد، موجب اظهار نظرهايي ناشايست و اهانت آميز در باب کلام عالي و آماني خداوند شد. با آن که اصل قرآني اين قصص منزه و به دور از اين شائبه ها و اظهار نظرهاست، برخي محققان جديد، پاره اي از قصص انبيا همانند داستان «هابيل و قابيل»، «هاروت و ماروت»، «داستان نمرود» و حکايات «عمالقه و عاد و ثمود» و «شداد و ارم ذات العماد» و کمابيش ديگر داستان ها و حکايت ها را با دانش اساطير يا ميتولوژي (1) اقوام سامي در ارتباط دانسته اند (علي اصغر حکمت، امثال قرآن، ص 10-چاپ دوم، بنياد قرآن، تهران، 1361).
علاوه بر اين جعليات و افسانه سازي ها، قصه ها و حکايات صوفيه را که در تفاسير و کتب اخلاقي و تعليمي وارد شده است بايد با تحقيق و احتياط نگريست و پذيرفت. صرف عبرت آمير بودن يک قصه يا اخلاقي بودن يک حکايت نبايد آن را از مسلمات شمرد و احيانا کژانديشي ها و نسبت هاي نارواي آن را با چشم بسته پذيرفت، زيرا برخي از اين قصه ها نيز منشأ اسرائيلي دارد يا بر ساخته ذهن پردازندگان است واصل قرآني ندارد.
نمونه ي مشهور و مشهود آن، اين گفته ي تورات است: «و خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد» يا «سرانجام خدا فرمود انسان را شبيه خود بسازيم تا بر حيوانات زمين و ماهيان دريا و پرندگان آسمان فرمانروايي کن؛ پس خدا انسان را شبيه خود آفريد» (تورات، کتاب آفرينش، باب اول، آيات 26 و 27).
عبارت فوق يکي از عمده ترين اصول و اساس عرفان اسلامي و ايراني است. عرفاي نامدار ما با استناد به حديث «إن الله خلق آدم علي صورته» و آيه ي شريفه ي «انا لله و انا اليه راجعون» اساس تفکري را بنيان نهادند که بر پايه ي آن، انسان خداگونه جلوه کرد. اين جلوه ي خدايي يا خداگونگي انسان (2) يا انسان-خدا (3) نتيجه ي کژتابي انديشه هاي بلندپروازانه ي بشري است.
خداي يهود (يهوه) معيارهاي مميزه ي الوهي و آسماني بودن را ندارد. يهوه خدايي است که تا حد انسان و صفات انساني، تنزل کرده است. رسوبات اين انديشه بمانند ميراثي ناسره از يهود به نصارا مي رسد. قائل شدن به اقانيم سه گانه، پدر و پسر خواندن خداوند و پيامبرش مسيح (ع) ادامه ي همان انديشه است. خوارق عاداتي که به حضرت موسي (ع) انتساب داده شده در رواياتي که بر مسيح ساخته اند، برجسته تر نمايانده مي شود.هر چند که علماي آگاه و مفسران بزرگ و باريک انديش رغبتي به تکرار اين حکايات و اخبار کذب از خود نشان نداند با اين حال عده اي پيدا شدند که نه تنها در صدد رد و نقض آنها برنيامدند، بلکه به ميل و از سر ذوق به نشر اين عقايد و وقايع پرداختند. همين اقبال و رويکرد غير عقلاني و ساده انديشانه موجب گرديد عرفاي با ذوق و اديب در مکتوبات و رسالات و اشعار و دو اوين خود از اين اخبار و افکار سود جويند.
کرامات و خوارق عاداتي که به مشايخ و کبار اين قوم نسبت داده مي شود در ارتباطي تنگاتنگ با همان اعتقادات يهود و نصارا يا داستان هاي آنهاست.تا آن جا که گاه اين قصه سازي ها ما را به دوران چند خدايي (4) مي برد، خداياني که نه کاملا خدايند و نه انسان و انسان هايي که نه کاملا انسانند و نه خدا؛ آنچه از صفات انساني دارند نيازهاي مادي و اخلاق و کنش آنهاست و آنچه از صفات خدايي دارند قدرت مافوق بشري آنان است.
فسلسفه ي عرفان گنوستيک (5) نيز از همين باور سرچمشه مي گيرد. در آيين گنوستيسيسم (6) جوهر و روح انسان جنبه ي خدايي دارد و در آغاز از جوهر و حقيقت کلي خدايي جدا شده و در قوس نزولي افتاده و گرفتار جسم و ماده و تن شده است. سعادت و پيروزي انسان هنگامي محقق مي شود که دوباره علائق جسماني را ترک کند و در قوس صعودي با رياضت و تزکيه ي روح به اصل روحاني و معنوي خود نزديک گردد و با خدا متحد و يکي شود. مراحل استکمال قوس صعودي، اين سه زينه است:(7) تصفيه يا تخليه ي نفس؛ تجليه يا تزکيه ي نفس؛ تحليه يا حلول نفس.
اين که برخي عرفا باي شيطان از سجده بردن به آدم را به يکتاپرستي ابليس تعبير مي کنند و دليل آن را شايسته نبودن مخلوق براي سجود مي دانند ريشه در اعتقادات يهود و روايات تورات دارد. با نگاهي اجمالي به مندرجات کتاب ايوب، باب دوم، آيات 1 تا 9، شيطان را از مقربان درگاه حق تعالي خواهيم يافت. ابليس که در آيين هاي زرتشتي، مسيحيت و اسلام مظهر تباهي و پليدي و لغزش است-و از اين جهت لعين و رجيم-در عقيده ي يهود همانند فرشتگان مقرب، آزادوار به پيشگاه باري تعالي شد و آمد دارد و با درخواست از خداوند و اجازه ي حضرت حق به آزار و اغواي انسان ها و از جمله انبيا-به ويژه ايوب نبي (ع)-دست مي يازيده است.
برداشت ها و استنباط هاي شخصي عرفا در آثار صوفيانه اگرچه زيبا و هنري است، اما صرف اخلاقي و تعليمي بودن اين آثار-و البته در نظر داشتن جايگاه والاي ادبي و فرهنگي آنها-نمي تواند ما را از تنقيد و تحقيق در اصالت اخبار و روايات منقول رويگردان سازد، زير استنباط و احتجاج شخصي درباره ي مضامين و قصص قرآني را بايد تفسير به رأي دانست و از همين رو صواب و ناصواب هر دو در تفسير به رأي موجود و در هم سرشته شده است؛ از اين روي براي بررسي و سنجش راستي ها و کژي ها و درستي ها و نادرستي هايي که در تفسير قصه ها وجود دارد، علاوه بر نص قرآني از احاديث معتبر نبوي و اهل بيت او ياري مي توان گرفت. در کنار اين منابع ارزشمند و قدسي، نيروي خرد نيز مي تواند پاسخگوي پرسش هاي ما باشد.
مدد گرفتن از قدرت تفکر فعال و آزاد و پيراسته از شوائب، ضامن درستي استنباط و يادآوري ما خواهد بود، به شرط آن که توفيق قدسي نيز ياريگر عقل پاک گردد. برخي از اين توفيق يا امداد آسماني به «الهام خداوندي» يا «امداد غيبي» ياد کرده اند. اين امداد يا الهام از الطاف و عطاياي حق تعالي است که موجب گشايش بستگي ها يا کشف حجاب ها از برابر ديدگاه خاصان و اولياي الهي مي گردد.

قصه و قصه گويي

پيشينه ي قصه گويي در ميان اعراب

سابقه ي قصاص عرب به پيش از اسلام باز مي گردد به آن زمان که اعراب در شب نشيني هاي ديرپاي خود سهر را به نقل سمر، آن چنان شيرين مي ساختند که تن خسته شان حلاوت نوم نمي طلبيد و گوش سپردن به داستان هاي ملوک يمن و حکايات مربوط به اقوام افسانه اي را-که نخستين اربابان عربستان پنداشته مي شدند-از فرو رفتن در حرير نرم خواب و خلوت رخوت انگيز منام، خوش تر مي داشتند. آنان در اين شب زنده داري ها به بازگويي روايت هاي قهرمانان حماسه هاي قبايل خود مي پرداختند و ضرب شست ها و قهر و غلبه ي جنگاوران قبيله ي خود را بر دشمن توصيف مي کردند تا افتخاراتي را باز گويند که مردان قبيله ها کسب کرده بودند. گاه جز «ايام العرب» به داستان هاي اندرزآميز نيز اقبال مي کردندو قصه هايشان از حلو پند و سمرقند شيريني مي گرفت و گاه رواياتي را بر مي خواندند که کم و بيش با امانت داري از انجيل وام گرفته بود. (8)
در عهد اسلامي نيز طبقه ي قصه گويان-به ويژه سپس از رسول گرامي اسلامي (ص)-پديد آمدند. آنان به نقل قصص انبيا مي پرداختند و بر اين قصه ها منقولاتي از اخبار يهوديان و نصرانيان برمي افزودند. نضربن حارث، قصه هاي غير عرب را نقالي مي کرد، وي داستان رستم و اسفنديار و «اساطير الاولين» ايرانيان را در مقابل قصص قرآني و به گونه ي معارضه با قرآن اعراب مي خواند. قصه گويي در ميان اعرب نه فقط يک هنر، بلکه يک پيشه و منبع درآمد هم به شمار مي آمده است.
برخي تاريخ پيدايي قصه گويي در اسلام را مربوط به عهد خليفه ي دوم، عمر بن خطاب و با مجوز وي مي دانند. بر اين اساس «تميم الداري» نصراني مسلمان شده و از صحابه، نخستين قصه گوست. همچنين اين عده تبديل هنر قصه گويي به پيشه ي نقالي را به زمان خلافت معاويه و پس از وي نسبت مي دهند (کيهان انديشه، ش30،خرداد و تير 1369، ص121-124، مقاله نقش قصه پردازان در تاريخ اسلام، نوشته ي رسول جعفريان).

مفهوم قصه

واژه ي «قصه» (القصه) به معناي حکايت و سرگذشت است. مؤلف فروق اللغات اين کلمه را از اسماي مثلثه شمرده و جمع آن را «القصص» به کسر «ق» دانسته است.(9) وي «القصص» به فتح «ق» را به معناي بيان حکايت يا حکايت کردن به کار برده است (ر.ک: الحسيني الموسوي الجزائري، ص 261-چاپ چهارم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1375).
قص يقص در اصل به معناي دنبال کردن چيزي (تتبع الشي ء). در همين معنا في قوله تعالي: و قالت لأخته قصيه، مادر موسي به خواهر موسي گفت که به دنبال او (برادرت موسي) برو (قصص، آيه 11). قصه گو را از آن روي «قاص» مي گويند که به دنبال آثار گذشتگان بوده است (يتبع الآثار و يخبر بها). پس «قص يقص» در مفهوم دنبال کردن و پيگيري رد يا اثر چيزي است که اکنون آن چيز ناپيداست و از آن صرفا خبري و سرگذشتي و تنها حکايتي باقي مانده است. قصه در حقيقت بيان حال چيزي است که اکنون نيست. مؤلفان لسان العرب نيز فعل «نقص» را در معناي «نبين» دانسته است (لسان العرب، ج7، ص73). با اين تعريف لغوي که به دست آمد قصص (جمع قصه) به اخبار و رويداداهاي تاريخي گفته مي شود که در پي هم و به گونه ي مجموعه و سلسله اي از وقايع پديد مي آيند. قصد ما قصص قرآني است که غالبا داستان زندگي و سرگذشت انبيا و اقوام آنهاست. ما در اين قصه ها با اخبار واقعي اي که از سوي خداوند بر رسول او فرو فرستاده شده است سر و کار داريم، نه قصه به معناي امروزين آن يعني اسطوره و افسانه. قرآ« وصف و بيان حال پيامبران و امم آنان است و بيناد استوار اين قصص از منبع وحياني ايشان ناشي مي شود.

قصه در قرآ« و تفاسير آن

از ريشه ي «قص» مشتقاتي چند در قرآن کريم ديده مي شود:
1. قص: حکايت کرد، قصص (28) آيه ي 25
2. قصصنا: بيان کريم، حکايت نموديم - نحل (16)آيه ي 118.
3. قصصنا: بيان کرديم، حکايت نموديم- غافر (40)آيه ي 78.
4. قصصناهم: ما احوال آنان را حکايت کرديم-نسا (4) آيه ي 165.
5. لا تقصص: حکايت مکن، باز مگو-يوسف (12)آيه ي 5.
6. نقص: حکايت مي کنيم، باز مي گوييم - يوسف (12) آيه ي 3.
7. نقص: حکايت مي کنيم، باز مي گوييم- اعراف (7) آيه ي 101.
8. نقص : حکايت مي کنيم، باز مي گوييم- هود (11)آيه ي 120.
9. نقص: حکايت مي کنيم، باز مي گوييم- کهف (18)آيه ي 13.
10. نقص: حکايت مي کنيم، باز مي گوييم- طه (20)آيه ي 99.
11. لم نقصص: حکايت نکرديم- غافر(40) آيه ي 78.
12. لم نقصصهم: آنهايي که حکايت ننموديم - نسا (4)آيه ي 164.
13. فلنقصن: پس يقينا حکايت آن ها را بيان کنيم- اعراف (7)آيه ي 7.
14. نقصه: ما آن را حکايت کرديم-هود (11) آيه ي 100.
15. يقص: او (پروردگار) به حق دستور دهد- انعام (6)آيه ي 57.
16. يقص: بيان مي کند-نمل (27) آيه ي 76.
17. يقصون: بيان کنند، بخوانند- انعام (6) آيه ي 130.
18. يقصون: بيان کنند، بخوانند- اعراف (7) آيه ي 35.
19. فاقصص (القصص): پس اين حکايات را برگو- اعراف (7) آيه ي 176.
20. قصيه: از پي او روف او را دنبال کن-قصص (28) آيه ي 11.
21. ألقصص: حکايت، داستان، سرگذشت- آل عمران (3)آيه ي 62.
22. ألقصص: حکايت، داستان، سرگذشت-اعراف (7)آيه ي 176.
23. ألقصص: حکايت، داستان، سرگذشت- قصص (28)آيه ي 25.
24. ألقصص: جمع قصه، حکايات و سرگذشت ها- يوسف (12)آيه ي 3.
25. قصصا: به دنبال رد يا اثر پا رفتن- کهف (18)آيه ي 64.
26. في قصصهم: در حکايات آنان، در سرگذشت آن ها-يوسف (12) آيه ي 111.

تاريخچه ي تفسير قصه هاي قرآن و کاربرد آنها

يکي از راه هاي شناخت اعجاز قرآن مجيد و اعتبار و تنبه، توجه به قصه ها و پرداختن به تاريخ پيامبراف اقوام، ملل و امم سالفه است. تاريخ پيدايي دانش تفسير و بررسي قصص قرآني را بايد به مان تاريخ پيدايش دانش تفسر و ديگر علوم قرآني پيوند زد، از همان رماني که توجه به قصه هاي قرآني و استوار ساختن گزارش آنها به احاديث و اخبار و روايات منقول از نبي اکرم (ص)، صحابه و ائمه ي اطهار(ع) پيدا آمد و به تدريج فزوني گرفت. در ادبيات فارسي نيز اهتمام به قصص قرآن با پيدايش نخستين ترجمه و تفسير فارسي قرآن کريم مقارن است. در جقيقت از قرن چهارم ق است که تحقيق و تحليل قصه هاي قرآن به دست مفسران پارسي نويس بنيان نهاده مي شود.
اين اهتمام پس از ترجمه ي تفسير طبري در تفاسير ديگري از جمله تفسير اسفرايني يا تفسير تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم از شاهپور عماد الدين ابوالمظفر طاهربن محمد الاسفرايني متوفي به سلا 471ق و تفسير زاهد يا لطائف التفسير از ابونصر احمدبن الحسن بن احمد الداراني به سال 519ق و تفسير سورآبادي از ابوبکر عتيق بن محمد نيشابوري چشم نوازتر است تا آن که در سده ي ششم و به فاصله ي اندکي دو تفسير کشف الاسرار و عده الابرار ميبدي و روض الجنان و روح الجنان ابوالفتوح رازي با پرمايه کردن و مستند ساختن اين قصص به احاديث و اخبار و روايات و داستان هاي عارفانه، رونق و جلوه اي تازه بدانها مي بخشند.اين تلاش ارزشمند تا دوره ي ما و تافسير عصر حاضر نيز مي پايد و دوام مي آورد. يکي از ويژگي هاي عمده ي تفسير روض الجنان آن است که مؤلف شيعي اين تفسير ارزشمند، ضمن بيان سرگذشت عبرت انگيز اقوام پيشين و انبياي الهي از آدم(ع) تا خاتم(ص) در خلال تفسير آيات قرآني به ترجمه ي احوال و شرح قصص و تاريخ رسل نيز عنايت داشته اس. وي صرفا نقال قصص نيست، بلکه نظريات منتقدانه ي وي درباره ي مسائل تاريخي و تمييز مرز ميان صحيح و سقيم و تمايز بين ظن و يقين و قاطعيت وي در اين راه، کا او را ارزشمندتر ساخته است. ابوالفتوح با صداقت و امانتي ذاتي و اطلاعات و مهارتي کافي در اين شيوه قلم زده است. خامه ي روان و نثر ساده ي او توانا و هنري و از اطناب و صنعتگري بري است.

هدف خداوند از بيان قصص

بيان سرگذشت ها و حکايات و احوالات انبيا و اقوام آنان از زبان خداوند براي رسول خويش بر مردم از دو نظر حائز اهميت است:
1. مفاهيم و مضامين مندرج در قصه ها براي الگوگيري و اسوه پذيري انسان هاستي؛
2. در هر قصه علاوه بر اندرزها و اسوه ها و الگوها مسائل اخلاقي و انسان ساز بسياري به چشم مي آيد، مثلا داستان حضرت لوط (ع) الگوي مبارزه با فساد اخلاقي است يا داستان حضرت ايوب (ع) الگوي صبر و پايداري و داستان پيامبر اسلام (ص) اسوه ي رحمت و رأفت است؛ به همين ترتيب هر داستان نماد و الگويي عالي را مي نماياند.
قصص و داستان هاي منقول در کتب ديني صرفا جنبه ي آموزشي و عبرت پذيري دارد و بريا بيان مسائل اخلاقي و عالي انساني است تا از اين راه انسان عبرت آموز به خودسازي و معرفت ديني نائل گردد. مرحوم خزائلي نيز در اين باب نوشته اند:
مقصود از ايراد قصص در قرآن کريم، بيان عبرت و موعظه است. به حکم نص تنزيل عزيز براي دعوت به راه پروردگار، سه طريق تعيين شده و آن سه عبارت است از: حکمت، موعظه ي حسنه و مجادله به وجه احسن (خزائلي، اعلام قرآن، ص 13).
بنابراين قصه ها و داستان هاي قرآن را مي توان به اين موضوعات تقسيم کرد:
- اثبات وحي و رسالت داستان نوح، ابراهيم، يوسف، موسي و عيسي (ع).
- بيان و اثبات وحدت اديان و اشتراک آنها در اصول اعتقادي (توحيد، نبوت، معاد و سه اصل رسالت: اندرز، تبشير و اتمام حجت) داستان نوح، هود، صالح و شعيب (ع).
-تأکيد بر قدرت خداوند و اثبات پيروزي نهايي انبياي الهي بر طاغوتيان(10) قصه ي طوفان نوح، طوفان شن براي نابودي قوم عاد، صاعقه براي نابودي قوم صالح، غرقه کردن فرعون و اعوانش در نيل و ... .
قصه پروردگار عالم از بيان اين قصه ها مبرازه با تحريف حقايق، اسطوره سازي و افسانه پردازي است. در واقع، قرآن مجيد با نقل درست رويدادها و سرگذشت هاي پيشينيان از طريق قصه ي خلقت آدم، طوفان نوح، سرگذشت ابراهيم، موسي، يعقوب، يوسف، ذکريا، يحيي و عيسي (ع) به اثبات حقايق و تصحيح تحريف هاي موجود در عهدين پرداخته است. (11) قصه پرداز عالم هستي در کلام آسماني، هدف از بيان داستان ها را براي پيامبر (ٌ) چنين بازگو کرده است: «و کلا نقص عليک من أنبآء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک في هذه الحق و موعظه و ذکر للمؤمنين» (هود، آيه 120).
بنابراين بيان استوار و آشکار، سه هدف براي اين کار منظور شده است: قوت قلب بخشيدن به نبي کريم (ص)؛ آشکار ساختن راه درست و طريق حق و حقيقت؛ پند وموعظه و يادکرد سرگذشت ها و عواقب اعمال پيشنيان براي مؤمنان.
اين تعبير را با استناد به آيات الهي مي توان به گونه اي گسترش داد که به چهار انگيزه براي ايراد حکايت ها و قصه هاي قرآن اشارت نمود. اين تعبير تازه مي تواند در حکم تعريفي مناسب براي قصص قرآني به کار رود. بر اين اساس، قصه در قرآن چهار مشخصه دارد:
- نحن نقص عليک نبأهم بالحق(12)؛ خبر و سرگذشت حق، واقع است.
-فلنقصن عليهم بعلم و ما کنا غائبين؛(13) مبتني بر دانش الهي است.
-فاقصص القصص لعلهم يتفکرون؛(14) براي بسط تفکر و گسترش انديشه ي بشر.
-عبره لأولي الأباب؛(15)عبرت و اندرز صاحبان خرد.
به هر حال، آنچه بر ما مسلم است اين حقيقت نوراني و انگيزه ي آسماني است که تمامي قصه ها براي تهذيب نفوس و تأديب انسان ها آمده است و غرض قصه ساز خلقت، خلق افسانه و دستان نبوده، بلکه خلق را به شنيدن حکايات راستين و نيوشيدن اندرزها و در گوش گرفتن مواعظ و نگريستن در عبر فراخواند و با شيريني قصه، انديشه هاي جستجوگر را به دنبال کشانده است. حلاوت پاداش ها و گوارايي وعده ها به ايمان آورندگان و تندي و تلخي عقوبت و عذاب ناسپاسان و نافرمانان را در خلال قصه ها به نيکي و استادي تمام-که تنها ويژه ي خالق و معلم آدمي است-تعبيه نموده است. شايد به همين انگيزه ي تعليم و تذکير است که حدود 116قصه در متن سوره ها گنجانده شده و به جاي پرداختن به جزئيات امور و تفصيل رويدادها به شيوه ي داستان پردازان و افسانه سازان به مغز و لب و غايت مقصود عنايت شده است.(16)
برداشت هاي صوفيانه از اخبار و روايات
بخشي از قصه هاي استشهادي مندرج در تفاسير يا مستقيما تجارب روحاني است که از زبان عرفا و متصوفه نقل مي شود-مانند غالب قصه هاي کوتاه در تفسير ميبدي و برخي حکايات تفسير ابوالفتوح-يا تجربه ي صرف عرفاني نيست، بلکه راويان يا اهل اخبار و حديق با يک يا چند واسطه آن را به پيامبر (ص) يا يکي از ائمه نسبت مي دهند. اين احاديث و اخبار گاه از نظر عقلي ضعيف و ناروايند و گاه با اندکي مسامجه به سبب عدم وقوف بر صحيح و سقيم بودن آن، قابل پذيرش و البته اندرزآموز. بيشتر اين حکايات کوتاه، نکات اخلاقي و ديني است، هم اخلاق ديني را شامل مي شوند، هم اخلاق فردي و اجتماعي را. ممکن است اين پرسش به ذهن خواننده ي اين سطور خطور کند که در اين بخش از گفتار که به اسرائيليات پرداخته شده و بدان ويژه گشته است چه جاي طرح اين گونه مباحث است. در پاسخ بايد گفت که اين روايات و اخبار نه از نوع اسرائيليات به شمار آمده اند و نه از نوع مسلمات و مصدقات، بلکه در ميانه ي اين دو واقع مي شوند و بايد طبق توصيه ي رسول اکرم (ص) بدون اظهار نظر درباره ي صحت و سقم آنها و صرفا به دليل عبرت ها و نکات اندرزآموزشان-و نه ضرورتا بلکه به اقتضاي سخن و ايجاب مصالح-مورد مطالعه قرار گيرند.

پي نوشت :

1- mythology.
2- Theomorphism.
3- God-man.
4- Polytheism.
5- Gnostic.
6- Gnosticism.
7- براي توضيحات تفصيلي و تکميلي در اين باره ر. ک: تابنده ي گنابادي، فلسفه ي فلوطين، ص 44(دانشگاه تهران، 1327)؛ يوسف فضايي، سير تحولي دين هاي يهود و مسيح، ص 48(مؤسسه مطبوعاتي عطائي، تهران 1361).
8- براي تفصيل اين مطلب ر. ک: تاريخ ادبيات عرب، ترجمه ي آذرنوش، ص 28(اميرکبير، تهران، 1363).
9- القصه: اعوج؛ القصه: اثر يا نشانه اي بر بدن، همچنين به معناي حکايت.
10- چنان که در فرقان حق آمده است: کتب الله لاغلبن انا و رسلي إن الله قوي عزيز؛ خداوند نگاشته و حتم گردانيده که البته من و رسولانم غالب شويم که خدا قوي و مقتدر است «مجادله (58) آيه 21».
11- در آيه ي سوم سوره ي «قصص» و آيه ي سيزدهم سوره ي «کهف» بر حقانيت قصه ها از زبان حق تعالي تأکيد شده است.
12- ما قصه ي آنان را بر تو به د رستي حکايت خواهيم کرد «کهف (18)آيه 13».
13- پس بر آنان حکايت حال آنها را به علم و دانش بيان کنيم تا بدانند که ما از کردار آنان غافل نيستيم «اعراف (7) آيه 7».
14- اين حکايت را بر خلق بازگو باشد که به انديشه در آنها درآيند «همان، آيه 176».
15- عبرتي کامل خواهد بود در آنها (قصه ها) براي خردمندان «يوسف (12) آيه 1».
16- در باب تعداد قصص قرآن ر.ک: ابواسحاق نيشابوري، قصص الانبياء، ص 102 (حبيب يغمائي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1352)؛ محمدتقي ملبوبي، تحليلي نو از قصص قرآني، ص 134. در باب انگيزه ها و اهداف قصص قرآني ر.ک: فيليپ حتي، تاريخ عرب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 159(حاج محمدباقر کتابچي حقيقت با همکاري فرانکلين، تبريز، 1344)؛ موسوي گرمارودي، داستان پيامبران، ص13.

منبع: ماهنامه ي آينه ي پژوهش شماره 94